شبانه نوشت

ساخت وبلاگ

اتفاقات خوبی این چند وقت افتاد که واقعا حوصله نوشتنش رو ندارم

مثلا یکیش جریانات فرار از درس دادن کلاس اولم بود که منتقل شدم به پایه سوم که اینم جریانات زیادی داشت

از امروز بگم که خیلی پرکار بود

کلی کار کردم از صبح تا فریزرم رو پر از غذاهای نیمه اماده مثل پیراشکی و همبرگر و.. کنم

تا مواقعی که خسته از سرکار میام غذای راحت داشته باشیم

من مدتهاست بخاطر تنبلی تخمدانم سعی کردم غذای بیرون رو به حداقل برسونم و از غذاهایی که مواد نگهدارنده دارن استفاده نمیکنم

خلاصه نصف شب که شد دلم به طرز عجیبی گرفت

اونم بخاطر سوالی که اقای میم غروب پرسید و منو یاد یکی از بحثای اوایل ازدواجمون انداخت

بارها بهش گفتم منو یاد اون روزا ننداز حتی کوچک ترین چیز آزارم میده

میدونم حواسش نبود و وقتی بهش گفتم چندبار عذرخواهی کرد

ولی واقعا منو برد به اون روزا و از همون موقع شروع کردم به تیکه انداختن سر هر حرف و یاداوری کاراش

اخرشب دیگه تو تخت طاقت نیوردم و زدم زیر گریه و مجدد حرفای تکراری

نمیدونم کی میخوام یه سری چیزارو فراموش کنم

با اینکه هم خودش و هم ادمای اطرافم میدونن من اصلا کینه ای نیستم.اما یک سری چیزا هست که به شدت روانمو اذیت میکنه و همینم هرسری باعث شروع دعوا از سمت من میشه

میدونم فقط با کمک مشاور میتونم این گره کور رو باز کنم

شاید سر فرصت مجدد مشاوره تلفنی گرفتم چون حوصله مسیر و رفتن پیش مشاور رو ندارم و به شدت اتاق مشاوره انرژی منو میگیره

دکتر نوشت...
ما را در سایت دکتر نوشت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : my-memories-t بازدید : 53 تاريخ : سه شنبه 7 شهريور 1402 ساعت: 15:34