سال نویی

ساخت وبلاگ

نمیدونم چرا انقد تو نوشتن تنبل شدمو همینطور تو کامنت گذاشتن

اما بهرحال بعد از مدتها اومدم که بنویسم

عید چند روزی رفتیم شمال و دید و بازدید رو انجام دادیم

یه شبم دخترخاله اومد پیشمون و نصف شبی با اقای میم و دخترخاله رفتیم لب دریا ذرت خوردیم ولی انقد سرد بود زود برگشتیم

وقتی برگشتم تهران دوستای همسر و خانماشونو دعوت کردم شام و افطار دورهم بودیم کلی گفتیم و خندیدیم و بازی کردیم

باقی عیدم به بخور و بخواب گذشت و این دوروزم بچه ها نیومدن مدرسه

از قبل به اقای میم تاکید کردم امروز باهم یه سری کارارو انجام بدیم

و چون تو شعبه با یه مشتری دعواش شد اومد خونه همچنان قاطی بود و اعصاب نداشت

یکم حالش بهتر شد که مامان همسر زنگ زد و بهش گفت دعوا نکن با بقیه و نصیحتش کرد

همینم شد که دیگه بد اخلاق تر از قبل شد

حقیقتا از این حجم از تاکید گرفتن رفتاری همسر از خانوادش خسته م

که اگر خانوادش رفتارشو تایید نکنن کل روز قاطیه

یه دورم باهم دعوامون شد که خودش حرفی نزد

بهش گفتم نزدیک سی سالته ولی همچنان عین بچه ها باید رفتارتو مامان و بابات تایید کنن وگرنه خودت قدرت تشخیص رفتار درست و نادرست رو نداری

و هنوز درک نکردم چرا باید ریز مسائل کاریشو برای خانوادش تعریف کنه؟

چندماهه همسر اصرار به بچه دار شدن داره و من همچنان ته دلم راضی نشده

امشب همین رفتارشو بهش یاداوری کردم و گفتم تاوقتی که خودت قدرت تشخیص نداری نمیخوام بچه دار بشم

+بماند که صبح باید در مدرسه رو من باز میکردم "سرایدار نداریم و فقط مدیر و معاونا کلید دارن"چقدر حرصم داد تا منو برسونه ایستگاه اتوبوس

در اخر بیست دقیقه دیررسیدم و شانس اوردم همکارم راس ساعت ۹ رسیده بود

پنجشنبه شانزدهم فروردین ۱۴۰۳ ~ 0:11 ~ تــRلـآטּ ~

دکتر نوشت...
ما را در سایت دکتر نوشت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : my-memories-t بازدید : 16 تاريخ : يکشنبه 2 ارديبهشت 1403 ساعت: 11:55