روزی روزگاری

ساخت وبلاگ

خسته شدم از احساس ناکافی بودن..

امروز دائم این شعر رو با خودم زمزمه میکنم..حال دل منه

من عاقبت ، از اينجا خواهم رفت .

پروانه ای ، که با شب می رفت ،

اين فال را ، براي دلم ديد .

ديری است ،

مثل ستاره ها ، چمدانم را ،

از شوق ماهيان و تنهايی خودم ،

پر کرده ام ، ولی ،

مهلت نمی دهند ، که مثل کبوتری ،

در شرم صبح ، پر بگشايم .

با يک سبد ترانه و لبخند ،

خود را به کاروان ، برسانم .

اما ،

من عاقبت ، از اينجا خواهم رفت .

پروانه ای ، که با شب می رفت ،

اين فال را ، برای دلم ديد .

دکتر نوشت...
ما را در سایت دکتر نوشت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : my-memories-t بازدید : 23 تاريخ : دوشنبه 7 اسفند 1402 ساعت: 15:53