دکتر نوشت

متن مرتبط با «نوشت» در سایت دکتر نوشت نوشته شده است

شبانه نوشت

  • اتفاقات خوبی این چند وقت افتاد که واقعا حوصله نوشتنش رو ندارممثلا یکیش جریانات فرار از درس دادن کلاس اولم بود که منتقل شدم به پایه سوم که اینم جریانات زیادی داشتاز امروز بگم که خیلی پرکار بودکلی کار کردم از صبح تا فریزرم رو پر از غذاهای نیمه اماده مثل پیراشکی و همبرگر و.. کنمتا مواقعی که خسته از سرکار میام غذای راحت داشته باشیممن مدتهاست بخاطر تنبلی تخمدانم سعی کردم غذای بیرون رو به حداقل برسونم و از غذاهایی که مواد نگهدارنده دارن استفاده نمیکنمخلاصه نصف شب که شد دلم به طرز عجیبی گرفتاونم بخاطر سوالی که اقای میم غروب پرسید و منو یاد یکی از بحثای اوایل ازدواجمون انداختبارها بهش گفتم منو یاد اون روزا ننداز حتی کوچک ترین چیز آزارم میدهمیدونم حواسش نبود و وقتی بهش گفتم چندبار عذرخواهی کردولی واقعا منو برد به اون روزا و از همون موقع شروع کردم به تیکه انداختن سر هر حرف و یاداوری کاراشاخرشب دیگه تو تخت طاقت نیوردم و زدم زیر گریه و مجدد حرفای تکرارینمیدونم کی میخوام یه سری چیزارو فراموش کنمبا اینکه هم خودش و هم ادمای اطرافم میدونن من اصلا کینه ای نیستم.اما یک سری چیزا هست که به شدت روانمو اذیت میکنه و همینم هرسری باعث شروع دعوا از سمت من میشهمیدونم فقط با کمک مشاور میتونم این گره کور رو باز کنمشاید سر فرصت مجدد مشاوره تلفنی گرفتم چون حوصله مسیر و رفتن پیش مشاور رو ندارم و به شدت اتاق مشاوره انرژی منو میگیره بخوانید, ...ادامه مطلب

  • شمال نوشت

  • با مامان و بابا اومدم شمال بدون آقای میمخیلی خسته بودم و دلم یجای آروم میخواستبا اینکه مامان و بابا تلاششون اینکه بهم خوش بگذرهولی حقیقتا خیلی دلتنگ آقای میم هستمو توی این ۲۴ ساعت فهمیدم من بیشتر از خودش بهش وابسته و دلبسته مو انتظار داشتم بیشتر از این بهم پیغام بده یا زنگ بزنهاما همش درگیر کارشه و میدونم دیشبم تا صبح بیدار بوده برای کارشنبود من موقعیتی شده برای کار کردنشانقدر دلخور بودم که پیغام اخرشو جواب ندادم ولی اصلا نفهمید که بی جواب گذاشتم این مردا قابلیتشو دارن که از دور آدمو حرص بدن بخوانید, ...ادامه مطلب

  • چندین روز نوشت

  • این چندین روز اتفاقات خیلی زیادی افتاد اما مهم ترینش همین کرونایی بود که گرفتیم و باعث شد نتونم بیام و بهتون سر بزنم خداروشکر که به خیر گذشت و الان هممون حالمون خوبه فقط بی حالی داریم و یه وقتایی سرفه میکنیم که طبیعیه و تا ریه هامون بازسازی بشه طول میکشه خیلی روزای سختی رو گذروندیم و الان خداروشکر میکنم که سالمیم ممنونم از همتون که کامنت گذاشتید و احوالمو پرسیدید ادامه مطلب با رمز قبلیه, ...ادامه مطلب

  • روزهای خوب نوشت

  • روزی که رفتیم پارک نیاوران و توی بارون قدم زدیم یکی از بهترین خاطرات زندگی منه اون روز رفتیم پاساژای اطراف پارک نیاورانو گشتیم و برگشت به قدری بارون شدید شده بود که تا ماشین دویدیم وقتی رسیدیم تو ماشین از ته دلم اقای میم رو بوسیدم و بهش گفتم که خوشح, ...ادامه مطلب

  • بله برون نوشت

  • قبل از عید خانواده اقای میم اومدن خونمون و قرارها گذاشته شد بله برونم هشتم شد. نشونم رو باهم رفتیم خریدیم و بعدش رفتیم خونشون و مامان و باباش حلقه م رو دیدن کلی خوشحال شدن و بهمون تبریک گفتن روز اول عید بعد از سال تحویل اقای میم اومد دنبالم تا باهم ب, ...ادامه مطلب

  • چند روزی نوشت

  • سلام دوستان عیدتون مبارک باشهامسال موقع سال تحویل تنها سالی بود که دعایی بجز سلامتی خانوادم نداشتمچند روزیه خیلی آرومم،خواستم امسال خودمو بسپرم دست تقدیر و بذارم هرچیزی به موقعش اگر تو سرنوشتمه اتفاق , ...ادامه مطلب

  • دل نوشته

  • یه زخمایی هم هست انقدر عمیقنتا میخواد خوب بشهدوباره به یه جایی برخورد میکنه و دوباره زخمش سر باز میکنه..! , ...ادامه مطلب

  • بعد از کلاس نوشت

  • انگاری خیال تو و تمام اتفاقات اخیر دست به دست هم دادن که هرچی میگذره بجای تو از عاشق شدنم متنفر بشمخودت نمیدونیاما تمام این حرفایی که میشنوم و اتفاقاتی که میوفته بخاطر عاشق تو شدنهعشقت به نتیجه نرسید و جز دردسر و حرف شنیدن و خورد شدنم برای من چیزی نداشتیک طرفه عاشق نشیدشاید اوایل حالتونو خوب کنه اما بعدش یکاری میکنه که تا ته سیاهی میبرتتونیکاری میکنه که هر ثانیتون بشه گریهگریه نه بخاطر نرسیدن بلکه بخاطر خورد شدن و تحقیر شدن!, ...ادامه مطلب

  • تعطیلات بین دو ترم نوشت

  • شاید بزرگترین اشتباهی که تو زندگیم کردم این بود که از سر دلسوزی ضامن وام پنج میلیونی دوستم شدم،طبیعتا اون موقع فکر میکردم پنج میلیون مبلغ کمیه،اما دیروزصبح که بیدارشدم و دیدم حساب بانکم مسدود شده خونم, ...ادامه مطلب

  • یک هفته ای نوشت

  • دقیقا فردای امتحانم دخترخالم اومد خونمون،این یک هفته یادم نمیاد روزی خونه مونده باشیم روز اول نشستیم برنامه ریختیم شبش دوتایی رفتیم نمایشگاه غذا و صنایع دستی؛توی یه پارک بزرگ بود من عادت دارم به پیاده, ...ادامه مطلب

  • خوشحالی نوشت

  • عاشقتم آنتوان چخوفعاشق تک تک نمایشنامه هاتمممعاشق نمایشنامه باغ آلبالوتم که کتاب داداش دوستمه و داده بهم بخونمشعاشق نمایشنامه ی سه خواهرتم که داداشش به دوستم گفت از ترلان کتابشو میگیری که بخونم؟میدونی, ...ادامه مطلب

  • روزانه نوشت

  • دیروز رفتم دکتر و بهم گفت چشمات کاملا آماده ست پس فردا بیا برات لازک کنمخیلی یهویی گفت من کپ کردم!گفتم به همین راحتی؟گفت عملشم به همین راحتیهگفت اخرین بار کی لنز گذاشتی؟من چون هفته قبلش لنز گذاشته بود, ...ادامه مطلب

  • دکتر نوشت

  • شنبه رفتم پیش دکتر و از چشمام عکس انداخت و قطره ریختقطره ش جوری بود که چشم رو به نور حساس میکرد و اصلا نمیشد جایی رو دید،منم نمیدونستم اینجوری میشم برای همین بدون همراه رفته بودموقتی نتیجه عکسارو بردم, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها