مستقل بودن

ساخت وبلاگ

ما اکثر روزا باهم دیگه خوبیم یا اگر بحثی باشه انقدر کوتاهه که زود حل میشه

اما روزایی که من تعطیلم و اقای میم باید بره سرکار هرروز یک بحثی هست که صبحا باید شروع بشه و تا اخرشب اعصاب من بهم ریخته باشه!

اونم اینکه هرروز صبح مادرشوهرم زنگ میزنه اقای میم رو بیدار کنه از خواب

نه یکبار بلکه دو سه بار زنگ میزنه!

اوایل به خونه زنگ میزد منم چندبار بیدارشدم با صدای خواب آلود تلفنو جواب دادم گفتم سرکار نیستم و امروز خونم

که بنده خدا خجالت کشید و دیگه زنگ نزد خونه

از اون روز به گوشی اقای میم زنگ میزنه

فرقی نداره ساعت ۵ صبح باشه یا نه

در هرصورت تا وقتی اقای میم نگه من دارم میرم بیرون اوضاع همینه

این موضوع رو من از چشم مادرشوهرم نمیبینم چون میدونم از روی محبت این کارو میکنه

از چشم اقای میم میبینم که همچنان به خانوادش وابسته ست و نمیتونه مستقل عمل کنه!

این موضوع برای منی که همیشه مستقل بودم و تا مشکلی حاد نشده باشه به خانوادم خبر ندادم خیلی معضل بزرگیه

و شما اینو فقط تو بیدارشدن صبح نبینید!

مثلا قراره یه تصمیمی برای زندگیمون بگیریم

باهم مشورت میکنیم و به نتیجه میرسیم

میبینم زنگ زده به خانوادش مشورت بگیره تا تایید اوناروهم بگیره!

و چیزی که بیشتر از همههه رو مخمه اینکه بارها درمورد اینکه چرا دوس ندارم فعلا بچه دار بشیم صحبت کردیم و به نتیجه رسیدیم

هرسری مامانش اینا گفتن دیگه وقتشه که بچتونو بغل بگیرید اومد خونه و شروع کرد که بیا فلان کارو کردیم بعدش بچه دار بشیم

ازدواج کردن با تک پسر این سختیارو داره و من ازش میترسیدم و سرم اومد

هیچکدوم از خواهرشوهرام اینجوری نیست وضعیت زندگیشون

امروز از صبح که بیدارشدیم سر این موضوع دعوا کردیم تا غروب اخرش جفتمون کوتاه اومدیم و گفت باشه به مامانم میگم زنگ نزنه

خواهشا اگر راهکاری میشناسید برای کمتر شدن این حجم از وابستگی به خانواده بهم بگید

دکتر نوشت...
ما را در سایت دکتر نوشت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : my-memories-t بازدید : 48 تاريخ : شنبه 14 مرداد 1402 ساعت: 13:18