روزانه نوشت

ساخت وبلاگ
دیروز رفتم دکتر و بهم گفت چشمات کاملا آماده ست پس فردا بیا برات لازک کنم

خیلی یهویی گفت من کپ کردم!
گفتم به همین راحتی؟گفت عملشم به همین راحتیه

گفت اخرین بار کی لنز گذاشتی؟من چون هفته قبلش لنز گذاشته بودم بهم گفت از الان لنز نذار و هفته بعد بیا،چون باید ده روز بگذره

بعد بهم گفت شرایط زندگی خودتم بسنج،الان زندگیت یه روند کاملا عادی داره

وقتی لازک کردی نباید تا سه روز بیرون بری،نزدیک گاز نباید بری،نباید گریه کنی..

گفت نباید گریه کنی..!
اگر قرار بر گریه نکردن باشه من دوسال زمان احتیاج دارم

حال دلم انقد بده که حتی نمیتونم بیام اینجا بنویسم

من بهم ذره ای خوشحالی نیومده!تا میخوام خوشحال بشم اتفاقی میوفته که حالم از اولشم بدتر میشه

دوس ندارم اینجا دلیلش رو بنویسم

تا همینجا که تونستم خودمو راضی کنم بیام و بنویسم که خوب نیستم شاهکار کردم!

اما انقدری حالم بده که امروز ناخوداگاه رفتم مقبره شهدای نزدیک پارک خونمون،اونجا نشستم و زار زدم،از اخرین باری که اونجا رفته بودم و حال دلم خراب بود سه سال میگذره

با اینکه از خستگی بزور راه میرفتم اما پیاده برگشتم خونه

وقتی رسیدم خونه یه سلام کوچیک کردم و اومدم توی اتاقم،کاری که ازش همیشه متنفر بودم رو امروز استثنا انجام دادم،خوابیدن با لباس بیرون توی تخت:|
این روزها توی این عالم نیستم،سکوت رو به همه چیز ترجیح میدم،حتی دیگه توانی برای گریه کردن برام نمونده

دیگه هیچی از خدا نمیخوام..هیچی..

دکتر نوشت...
ما را در سایت دکتر نوشت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : my-memories-t بازدید : 68 تاريخ : سه شنبه 7 اسفند 1397 ساعت: 2:59