بله برون نوشت

ساخت وبلاگ

قبل از عید خانواده اقای میم اومدن خونمون و قرارها گذاشته شد

بله برونم هشتم شد.

نشونم رو باهم رفتیم خریدیم و بعدش رفتیم خونشون و مامان و باباش حلقه م رو دیدن

کلی خوشحال شدن و بهمون تبریک گفتن

روز اول عید بعد از سال تحویل اقای میم اومد دنبالم تا باهم بریم بیرون

وقتی سوارشدم بهم گفت اول بریم خونشون چون مامانش گفته دوس دارم اولین نفر عروسم که ساداتم هست بیاد خونمون

اولش رفتیم خونه اقای میم و بعدشم رفتیم باهم دریاچه چیتگر

وقتی تو دریاچه داشتیم قدم میزدیم بند کفشم باز شد و اقای میم نشست و بند کفشمو بست

داشتم فکر میکردم چقدر تو این خانواده من ارومم و ارامش دارم

اقای میم همیشه کفشمو پام میکنه یا حتی جلوی بقیه کفشامو جفت میکنه

همیشه دستامو میبوسه و نمیذاره من دستاشو ببوسم

میگه جایگاه تو بالا تر از این حرفاست و هیچوقت توی این چندماه باهام تندی نکرد

همیشه خودش و خانوادش بهم میگن افتخار میکنیم که تو عروس مایی

این روزا همیشه خداروشکر میکنم که نتیجه صبرها و زخمایی که خوردم رو داره بهم میده

یاد یه سری از حرفا میوفتم گاهی قلبم فشرده میشه از حجم سختی که اون روزا تحمل کردم

یه روزی سر یه سری تهمتایی که دوستم (تو گفتن واژه دوست تردید دارم!) زده بود بهم گفته بود تو لیاقت داداش منو نداری و بهش فکر نکن دیگه

اون موقع برام سنگین ترین حرف ممکن بود

اما الان میفهمم خدا نتیجه صبرمو داره بهم میده

عزت و احترامی که الان تو این خانواده و با اقای میم دارم رو نمیتونستم هیچ جا داشته باشم

خدایا شکرت

دکتر نوشت...
ما را در سایت دکتر نوشت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : my-memories-t بازدید : 92 تاريخ : دوشنبه 16 فروردين 1400 ساعت: 1:36