آینده نه چندان معلوم

ساخت وبلاگ

داشتم عکسای قدیمی رو مرور میکردم؛
با دیدن بعضیاشون نفسم گرفت و انواع حس هایی که تجربه کرده بودم رو دوباره توی چندساعت تجربه کردم..!
توی این سه سال پستی بلندی های زیادی رو طی کردم و هنوز هم تو زندگیم به ثبات نرسیدم..!
به این فکر کردم که مهر سال دیگه کجام؟قراره چی پیش بیاد؟
از نامعلوم بودن زیادش ترس تمام وجودم رو برداشته که نکنه امسالم رو عین این چندسال  با یه علامت سوال بگذرونم و این حالت از زندگیم انتهایی نداشته باشه..!
به خودم گفتم ترلان مگه تصمیم نگرفتی امسال تو لحظه زندگی کنی؟
مگه قرار نشد نذاری ترس های گذشته ت بشن نتیجه گیری برای زندگی آیندت و همشون ادامه پیدا کنن..؟
تو آدم چندسال پیش نیستی که میترسی..!
صبور شدی..!
به صبور شدنت شجاعت رو اضافه کن و محکم وایستا پای چیزایی که دوسشون داری که چندسال بعد نگی ای کاش..!
من جان!تو لحظه زندگی کردن شجاعت میخواد
از فردا شجاع تر باش و وایستا پای خواسته هات،بخاطر ترس هات انقدر از خواسته هات دست نکش!با شجاعت وایستا ببین شاید معجزه شد و تهش خوب بود!

+هیچ پایانی بجز عشق برای من قشنگ تر نیست

من ذره ذره وجودم هنوز عاشقشه

به راحتی به اینجا نرسیدم که به راحتی دست بکشم

دکتر نوشت...
ما را در سایت دکتر نوشت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : my-memories-t بازدید : 100 تاريخ : جمعه 29 فروردين 1399 ساعت: 15:32